«از مهمترین ویژگیهای ساختار کمون، برخلاف همۀ انقلابهای تاریخ، نبود یک رهبر واحد بود. امور توسط کمیتهها، کمیسیونها و بهطور دستهجمعی اداره میشد. این انقلاب نه روبسپیر داشت و نه لنین و اولین رئیس شورا، یک مهندس بورژوا و یک پرودونیستِ محتاط و بدون قدرت اجرایی، شارل بِلِه بود، و بعد از او گوستاو لُفرانسه که با آن که رادیکال بود، اما قدرتی نداشت این سمت را به عهده گرفت. کسی که میتوانست نقش رهبر را بازی کند، و بهشکل نمادین هم رهبر اعلام شده بود، آگوست بلانکی بود که در زندان بود. کریستیانسن سؤال جالبی را طرح میکند، و آن این که اگر بلانکی با آن سابقۀ انقلابی و اتوریتۀ تردیدناپذیرش آزاد بود و با قاطعیت همیشگی، انقلابیگریِ حرفهای و شهامتِ گاه غیراخلاقیاش در صحنه حضور میداشت، چه میشد. تناقض این بود، که به همین دلیل کمون (بهجز در لحظات آخر) دیکتاتوری نبود، دموکراتیک بود، اما همین امر در آن شرایط سخت، برای پیشبرد انقلاب مسئلهساز شد، و اختلافات و کشمکشهای درونی، بیتصمیمیها و بلاتکلیفیها و مراکز متعدد قدرت، کمون را در مقابله با دشمناش ناتوان ساخت.» (ص ۶۷)