«در سالهایی که جوانتر و به ناچار آسیبپذیرتر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزهمزه میکنم. وی گفت: “هر وقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همۀ مردم مزایای تو رو نداشتهان.” پدرم بیش از آن نگفت ولی من و او با وجود کم حرفی همیشه زبان یکدیگر را خوب میفهمیم، و من دریافتم که مقصودش خیلی بیشتر از آن بود. در نتیجه، من از اظهار عقیده دربارۀ خوب و بد دیگران اغلب خودداری میکنم، و این عادتی است که بسیاری طبعهای غریب را به روی من گشوده و بارها نیز مرا گرفتار پرگویان کهنهکار کرده است. هنگامی که این خصلت در انسان متعارف ظاهر میشود، مغز غیرمتعارف وجود آن را به سرعت حس میکند و خود را به آن میچسباند؛ از این رو در دانشکده مرا به ناحق متهم به سیاستپیشگی میکردند، چون محرم آدمهای سرکش ناشناس بودم و از سوزهای نهانشان خبر داشتم.» (ص ۱۷)
«گتسبی به نحو آشکاری از دو حالت گذشته بود و حالا داشت وارد سومینش میشد. پس از خجالت و سپس شادی نامعقولش اکنون از وجود دی زی گرفتار اعجاب شده بود. آن همه سال فکر این روز را کرده بود و جریان را تا آخر در خواب و خیال دیده بود و به اصطلاح با دندانهای به هم فشرده و شدت عصبی غیرقابل تصوری صبر کرده بود، که حالا از واکنش آن مثل ساعتی که بیش از اندازه کوکش کرده باشند، به سرعت خالی میشد.» (ص ۱۲۳)
«یک چیز مسلم است و هیچ چیز مسلمتر نیست، توانگران توانگرتر میشوند و تهیدستان بچهدار.» (ص ۱۲۷)
گتسبی بزرگ| اسکات فیتزجرالد| ترجمۀ کریم امامی | مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر [جعفری] | چاپ اول: ۱۳۴۷