غزل ۲۹۶
منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم
بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم
صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید
طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم
غیردانست که از مجلس خاصم راندی
شب که با چشم تر از کوی تو بر گردیدم
یاد آن روز که دامان توام بود به دست
می‌زدی خنجر و من پای تو می‌بوسیدم
وحشی از عشق خبر داشت که با سد غم یار
مرد و حرفی گله آمیز از و نشنیدم
*
غزل ۳۶۲
خوشا در پای او مردن خدایا بخت آنم ده
نشان اینچنین بختی کجا یابم نشانم ده
نثاری خواهم ای جان آفرین شایستهٔ پایش
پر از نقد وفا و مهر یک گنجینه جانم ده
سخن بسیار و فرصت کم خدایا وصل چون دادی
نمی‌بخشی اگر طول زمان طی لسانم ده
سگ خواری کش عشقم به گردن طوق خرسندی
اگر خوان امیدی گستری یک استخوانم ده
من و آزردگی از عشق و عشق چون تویی حاشا
گرت باور نمی‌داری به دست امتحانم ده
من آن خمخانه پردازم که بدمستی نمی‌دانم
الا ای ساقی دوران می از رطل گرانم ده
یکی طومار در دست و در او احوال من وحشی
اگر فرصت شود گاهی به یار نکته دانم ده
*
غزل ۳۷۳
سوی بزمت نگذرم از بس که خوارم کرده‌ای
تا نداند کس که چون بی اعتبارم کرده‌ای
چون بسوی کس توانم دید باز از انفعال
اینچنین کز روی مردم شرمسارم کرده‌ای
ناامیدم بیش از این مگذار خون من بریز
چون به لطف خویشتن امیدوارم کرده‌ای
تو همان یاری که با من داشتی صد التفات
کاین زمان با صد غم و اندوه یارم کرده‌ای
ای که می‌پرسی بدینسان کیستی زار و نزار

وحشیم من کاینچنین زار و نزارم کرده‌ای


دیوان کامل وحشی بافقی؛ غزلها، قصیده‌ها، ترجیع‌بندها، مثنوی‌ها، خلد برین، ناظر و منظور، فرهاد و شیرین | مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر [جعفری] | چاپ اول در انتشارات امیرکبیر: ۱۳۴۳