«در این کوچۀ رندان، که میان مسجد و میخانه راهی است، که میتواند این حافظ شهر را باز شناسد؟ که میتواند از کوچه بسلامت بگذرد و بیملامت؟ از این کوچۀ مرموز که همه چیز آن با آنچه نزد آدمهای عادی هست تفاوت دارد. آدمهای آن نه به دنیا سر فرود میآورند نه به آخرت. نه مال و جاه میجویند نه کام و آسایش. نه تسلیم ننگ و نام میشوند نه پایبند دین و دانش. اما راستی این حرفها چیست؟ کدام دوستدار حافظ هست که او را چنین بیپرده وصف کند، دور از عنوانهایی که پندار سادهدلان به او میبندند؟ بسیارند کسانی که حافظ برای آنها لسانالغیب است و شاعر آسمانی. اما یک رند هم میتواند همۀ اینها باشد و گهگاه چیزی بالاتر . رند کیست؟ آنکه به هیچ چیز سر فرود نمیآورد، از هیچ چیز نمیترسد و زیر این چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. نه خود را میبیند و نه به رد و قبول غیر نظر دارد. در دنیایی که همه چیز به میزان پول سنجیده می شود، در دنیایی که نامآوران عصر برای صید زر و سیم نه پروای نام دارند نه اندیشۀ جان، فراغتی و کتابی و گوشۀ چمنی، برای که کفایت میکند؟ برای یک رند. برای یک آزاداندیش بیخیال که این همه غوغای خودپرستی که در جهان هست برای وی جز یک فریاد پوچ نیست. در دنیایی که زاهد و واعظ شحنهشناس میخواهند حق را به سجودی و نبی را به درودی فریب دهند که میتواند مسجد و صومعه را خراب کند، خلق را و قضاوتشان را نادیده گیرد ، در کار خدا و خلق از چون و چرا دم زند، بهجز یک رند؟ درست است که حافظ هنوز این بیرنگی رندانه را همه جا ندارد، درست است که او نیز گه گاه یک آدم عادی است، از دیگران تقاضا دارد و ملاحظه، آنچه دیگران میپسندند میپسندد و آنچه دیگران رد میکنند رد میکند، اما آخر که میتواند دائم در این کوچه رندان بنیشیند و هرگز با دیگران برخورد نکند؟ هرچه هست حافظ نیز از وحشت و تنهایی این کوچه دلش میگیرد و بیرون میآید به دنیای عادی، دنیای شیخ ابواسحاقها و حاجی قوام ها. (ص ۴۱)»
از کوچۀ رندان | دربارۀ زندگی و اندیشۀ حافظ | عبدالحسین زرینکوب | مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر | چاپ اول: ۱۳۴۹