«همهمان ادای زندگی را در آوردهایم، کاشکی ادا بود، به زندگی دهنکجی کردهایم! اگر چه به قدر الاغ چیز سرمان نمیشود و همیشه کلاه سرمان میرود، اما خودمان را باهوشترین مخلوق تصور میکنیم. همیشه منتظر یک قلدریم که بهطور معجزهآسا ظهور بکند و پیزی ما را جا بگذارد! بیست سال دلقکهای رضا خان تو سرمان زدند، حالا هم صدایمان در نمیآید و همان گربههای مُردنی را جلو ما میرقصانند. این هوش ما در هیچ یک از شئون فرهنگی یا علمی و یا اجتماعی بروز نکرده است، هنرمان لوله هنگ، سازمان وزوز جگرخراش، فلسفهمان مباحثه در شکیات و سهویات و خوراکمان جگرک است.»
«هیچ جای دنیا مثل اینجا شتر گاو پلنگ نیست: از یک طرف دسته انگشتشماری قصرهای آسمانخراش با آخرین وسایل آسایش دارند و حتی کاغذ استنجای خودشان را از نیویورک وارد میکنند –از طرف دیگر، اکثریت مردم بی چیز و ناخوش و گرسنهاند و با شرایط ماقبل تاریخی کار میکنند و میخزند.»
«مگر ممالک اروپا از روز اول آباد بودهاند؟! اروپاییان زمامداران باعلاقه داشتهاند و دلسوزی کردهاند و کار را از پیش بردهاند. در صورتیکه ما صدها سال است که همهاش دلهدزدی و جاسوسی و دغلی کردهایم و حرف صد تا یک غاز زدهایم و ملت را در فقر و فشار نگهداشتهایم و هنوز هم مشغولیم!»