«دخترم، چه برایت بنویسم؟ از کجا شروع کنم؟ وقتی که دربارۀ گذشته‌ها فکر می‌کنم تصاویر فراوانی به مغزم هجوم می‌آورند. بعضی از تصاویر بیشتر دوام می‌آورند و در برابر نظرم باقی می‌مانند. این‌ها تصاویری هستند که بیشتر مطبوع می‌باشند و بیشتر مرا به خود مشغول می‌دارند.

تقریباً بدون اراده حوادث گذشته را با آنچه امروز روی می‌دهد مقایسه می‌کنم و می‌کوشم برای راهنمایی خود درسی از آنها بیرون بکشم.

کشور یا مردم خودخواهی که امروز به کشورهای دیگر و مردم دیگر حمله می‌برند و آنها را تحت فشار نگاه می‌دارند، یا شخصی که اشخاص دیگر را مورد بهره‌کشی و استثمار قرار می‌دهد به کلی فاقد روح همکاری هستند.

در یکی از کتاب‌های قدیمی ما شعری هست که مضمون آن این است: باید فرد را در راه خانواده، خانواده را در راه فرقه، فرقه را در راه کشور و تمامی دنیا را به خاطر روح فدا ساخت. ما مدت‌ها پیش، این راه والا را که به سوی عظمت واقعی می‌رود از یاد برده‌ایم و به این جهت است که سقوط کرده‌ایم. اما به نظر می‌رسد که هنوز به آن نظر داریم.

چه زیبا و پرشکوه است که می‌بینیم اکنون مردان و زنان و پسران و دختران لبخندزنان و شادمان در راه هدف بزرگ خدمت به کشور به پیش می‌روند و به هیچگونه رنج و زحمتی اعتنا ندارند. آنها حق دارند که متبسم و شادمان باشند زیرا از شادمانی عظیم خدمت در راه آرمان بزرگ و هدف عالی برخوردارند و آنان که خوشبختی بیشتر دارند از لذت و شادمانی فداکاری نیز بهره‌مند می‌شوند.

اینک دخترم تو در خانه پدربزرگت نشسته‌ای، مادرت در زندان (مالاکا) به سر می‌برد و من اینجا در زندان (ننی) هستم و همه به تلخی از هم دور افتاده‌ایم. آیا اینطور نیست؟ اما به روز فرخنده‌ای بیندیش که ما هر سه باز یکدیگر را ببینیم، من در انتظار آن روز خواهم بود و فکر آن، دل تیره‌ام را روشن و شادمان می‌سازد.» (ص ۱۳)


 نامه‌های پدری به دخترش | نوشتۀ جواهر لعل نهرو | ترجمۀ محمود تفضلی | مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر | چاپ اول: ۱۳۳۶