«من با فساد و محیط بد همآغوش شدهام. زندگی داخلی من را هیچکس نمیداند در چه اغتشاش و رنج تحملناپذیری است. انواع و اقسام خودم را تسلی میدهم. بردباری میکنم ولی کارد به استخوانم میرسد و هیچکس نمیداند. هیچکس نمی داند چرا فعالیتی در انتشار کارهای خود ندارم. […] من در خودم، در زندگانی خودم دارم رو به تحلیل میروم و هیچکس نمیداند. نمیتوانم بگویم. به قول هدایت در زندگی دردهایی هست که آدم را مثل خوره میخورد. خوره مرا خورده است. من در گودالی که خوره در گوشت تن من به وجود آورده است، تاب میخورم. هیچکس نمیداند نوشتن و عوض کردن ادبیات فارسی با اینجور زندگی برای من چه اعجازی است.
اگر هرکس اعجاز داشته باشد، اعجاز من این است که با این زندگی مرگبار، با این زندگی که آلوده شدهام و همهچیز برای من مشکل میشود، من باز چیز مینویسم. به ضرب تخدیر چیز مینویسم. چیز نوشتن برای من عادت و مرض شده است. به ضربِ تخدیر من زندهام و هیچکس نمیداند.»
«سال شصتمِ عمر من است. چقدر خفیفم. به اندازۀ یک پیشخدمت حقوق میگیرم. آن هم در این دو سه سال و سابقاً شصت تومان حقوق من بود. با همه وارستگیِ خودم باید بگویم برای سیر کردن شکم، چقدر باید خفّت برد. من با خدمت پیشخدمتی در این اداره خیلی خفیف شدهام. من نردبان ترقی عدهای هستم. گرسنهای هستم در قبرستان، بیسروسامانی هستم که هیچچیز در این دنیا ندارم… من استادم برای مردن. من استادم که نفهمند چه چیز مرا خرد کرده است… برای من پاپوش میدوزند که حتی نانِ گدایی هم به دست من نرسد… من استادم که مقاله بنویسم برای فلان مجلۀ چرتنقوز. چرا نمیمیرند؟ چرا مزاحم حال من هستند… اگر بدانی که من چه کشیدم… کشیدهام آنچه را که شهدا میکشند. میفرماید: من عفّت من عشقه فهو شهید! کسی که از عشقش چشم پوشیده از شهداست. اگر بدانی من چه کشیدهام…»
یادداشتها و … مجموعۀ اندیشه | نیما یوشیج | مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر [جعفری]