…قاتل دوم: هنوز بعضی از آثار ناچیز عذاب وجدان درونم هست.
قاتل اول: پاداشمان را پس از انجام کار به یاد آر.
قاتل دوم: قسم به حضرت مسیح که او خواهد مرد. پاداش یادم رفته بود.
قاتل اول: اکنون وجدانت کجاست؟
قاتل دوم: توی کیسه ی امیر گلاستر.
قاتل اول: پس زمانیکه او کیسه را شل می کند تا به تو پاداش دهد، وجدانت بیرون می پرد.
قاتل دوم: بگذار بپرد! آنهایی که وجدان را به خدمت می گیرند یا کمند یا اصلاً وجود ندارند.
قاتل اول: اگر دوباره به سراغت بیاید چطور؟
قاتل دوم: سروکاری با آن نخواهم داشت. چیز خطرناکیست. آدم را بزدل می کند. آدم نمی تواند دزدی کند، مگر آنکه وجدان جلویش را بگیرد. نمی تواند دشنام دهد، مگر آنکه وجدان جلویش را بگیرد. وجدان روحی است بسیار شرمگین و فروتن که در سینه ی انسان عصیان می کند. برای انسان موانع بسیار می تراشد. یکبار مجبورم کرد کیسه ی طلائی را که پیدا کرده بودم، به صاحبش پس دهم. هر کس وجدان داشته باشد، گدا می شود. وجدان را به عنوان چیزی خطرناک از تمام قصبات و شهرها رانده اند و هر کسی که قصد زندگی خوش دارد، می کوشد به خود متکی باشد و بی وجدان زندگی کند…


فرازهایی از نمایشنامۀ ریچارد سوم | ویلیام شکسپیر | ترجمۀ رضا براهنی | مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر | چاپ اول: ۱۳۴۳