«اکنون چهل سال دارم سابقاً در ادارهای مشغول به کار بودم ولی حالا دیگر شغلی ندارم کارمند بدجنسی بودم اعمال خشونت شادم میکرد چون از کسی رشوه نمیگرفتم و عایدی ناچیزی داشتم میبایستی به ترتیبی دیگر خود را راضی میکردم. یعنی هر گاه موفق میشدم کسی (ارباب رجوعی) را برآشفته کنم و بترسانم برایم رضایت خاطری حاصل میشد. من در همان لحظه که به شدیدترین وجهی خشمم را نشان میدادم با شرمساری و سرافکندگی پیش خود اقرار داشتم که کوچکترین خشونتی در طبع و نهادم نیست. ابداً آدم زشتخویی نیستم فقط بیهوده میترسم.» (ص ۲۴)
«میل بشر به سراب دیدن و خراب کردن از آنجاست که سخت میترسد مبادا به مقصد برسد. میترسد که این بنایی که قوۀ واهمهاش پی افکنده به سرانجام برسد. از به مقصد رسیدن میهراسد. بشر از (قوانین) همین دو ضربدر دو مساوی چهار هراس دارد. چون حس میکند وقتی آن را یافت دیگر چیزی برای جستجو کردن نمیماند و همین باعث تشویش اوست.» (ص ۳۲)
«آدمهای طبیعی و معمولی، آن طایفهای را که بیش از حد معمول میفهمند با تمام عقل و دانش تقویت شده و فراوانشان به صورت یک عدد موش میشناسند و میبینند نه انسان. اگر به این آقای عادی و طبیعی اهانت شود، با همان حماقت فطری و مادرزادیاش انتقامی که میگیرد عین عدالت و انصاف میپندارد اما آن موش بدبخت به علت دانش فراوان به این جا که میرسد شک میکند و اساساً منکر عدل و عدالت و انصاف میشود.» (ص ۴۷)
«شاید به این جهت که در تمام عمرم هیچ وقت نتوانستهام کاری را ختم کنم (یعنی همچون آدمهای عادی به یقین برسم) خود را شخص عاقل و دانایی میپندارم و ممکن هم هست که فقط پرحرفی میکنم. آدم پرحرف و خستهکننده ولی بیضرر مثل همه. اما چه میتوان کرد که یگانه سرنوشت هر آدم فهمیده و عاقلی لاعلاج پرچانگی و دراز نفسیست. یعنی با آگاهی کامل و دانسته آب در هاون ساییدن!» (ص ۵۴)
یادداشتهای زیرزمینی | فئودور داستایوسکی | ترجمۀ رحمت الهی | مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر [جعفری] | چاپ اول: ۱۳۳۲