از عبدالحسين نوشين پيشتر هم ياد كردهام. در سالهاى قبل از وقايع 28 مرداد، هنر تئاتر را از او چاپ كرده بودم در هزار نسخه؛ در سال 1347 تصميم گرفتم با موافقت همسرش خانم لرتا كتاب را تجديد چاپ كنم. طبق مقررات كتاب را براى بررسى به اداره نگارش فرستادم، ولى كتاب در آن اداره ماهها معطل ماند و هرچه پيگيرى مىشد به جايى نمىرسيد، تا يك روز از چاپخانه سپهر كه كتاب در آنجا چاپ شده بود خبر دادند كه چند مأمور از اداره اطلاعات شهربانى آمدهاند كه اوراق كتاب را به شهربانى ببرند. تلفنى با رئيس آنها كه مىگفت سروانى است و مأمور بردن كتابها بود صحبت كردم، پرسيدم: «جناب سروان، اشكال اين كتاب چيست؟ سياسى كه نيست؟» گفت: «من نمىدانم سياسى است يا نيست، من مأمورم و معذور!» گفتم: «اگر ممكن است بيست و چهار ساعت به من وقت بدهيد تا با مسئولان امر صحبت كنم، شايد موافقت كنند كه اوراق چاپشده كتاب را از بين نبريد!»
سرانجام بعد از اصرار فراوان تا ظهر فرداى آن روز مهلت گرفتم… حالا بايد چه كنم؟ دست به دامن چهكسى بشوم؟… شهربانىچيها را نمىشناختم. يادم آمد ضمن صحبتهاى خانوادگى، از دخترم ناهيد شنيده بودم كه گفته بود در دبيرستان انوشيروان دادگر كه در آنجا تحصيل مىكند با دختر سپهبد جعفرى، رئيس اطلاعات وقت شهربانى، همكلاس است. از دخترم خواستم اگر با او دوست است، از او بخواهد كه از پدرش چند دقيقهاى برايم وقت بگيرد. پس از ساعتى اطلاع داد كه فردا ساعت ده صبح تيمسار در شهربانى كل منتظر شماست.
فردا به شهربانى رفتم و به اتاق او راهنمايى شدم. تيمسار جعفرى كه تا آن روز او را نديده بودم پشت ميزش نشسته بود؛ چهارشانه و بلندبالا با صورتىگندمگون و موهاى پرپشت. خودم را معرفى كردم و ماجرا را به اجمال شرح دادم. با حوصله به سخنانم گوش داد… گفتم مثل اينكه قضيه، قضيه حساسيت روى نام نوشين است، وگرنه كتاب مربوط به هنر تئاتر است و در آن از سياست اثرى نيست. گفت ما در اين كارها دخالتى نداريم، دستور اداره نگارش وزارت فرهنگ است كه كتاب نابود شود… | از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر، ص 918 و 919
آثار منتشر شده از عبدالحسین نوشین در موسسۀ انتشارات امیرکبیر:
هنر تئاتر
پرندۀ آبی