بزرگ علوی

داستان آشنايى‌ام با هريك از مولفان و نويسندگان و مترجمان خود قصه و خاطره‌اى است. رمان چشمهايش نوشته بزرگ علوى را كه از معروف‌ترين و بهترين رمان‌هاى بعد از سال 1320 است چاپ كرده بودم كه با استقبال بى‌نظيرى روبرو شد. شخصيت استاد ماكان قهرمان اين كتاب را بزرگ علوى با الهام از زندگى كمال‌الملك غفارى نقاش معروف ايرانى و از مخالفان رضاشاه پرورانده بود كه ماجرايش در جوّ خفقان سال‌هاى 1317 ـ 1318 اتفاق مى‌افتد. يادم مى‌آيد بزرگ علوى بيمار و در بيمارستان شوروى بسترى شده بود. با سبدى گل به عيادتش رفتم، از بابت گلى كه برده بودم تشكر كرد و گفت: «من هيچ انتظار نداشتم شما با گل به ديدن من بياييد، فكر نمى‌كردم اين‌همه لطيف طبع باشيد؛ خيال مى‌كردم مثل تاجرهاى بازارى كه در اينگونه ديدارها براى بيمار گز يا شيرينى مى‌برند شما هم با همان گز و شيرينى از من عيادت كنيد، و حالا مى‌بينم با گل آمده‌ايد!» راست مى‌گفت. آن سالها هنوز بردن گل به بيمارستان‌ها و يا در ديدارها مرسوم نبود. مردم با شيرينى و پسته و گز و شكلات و كمپوت به ديدن يكديگر يا عيادت بيمار مى‌رفتند.

آقابزرگ علوى جزو همان 53 نفرى بود كه در سال 1316 با دكتر ارانى بازداشت و پس از شهريور 20 از زندان آزاد شدند. او يكى از 15 عضو مشاور كميته مركزى حزب توده بود. در سال 1327 متعاقب سوءقصد به جان شاه به‌اتفاق اعضاى كميته مركزى حزب توده بازداشت و محاكمه و محكوم و سپس آزاد شد و مجدداً در سال 1329 بازداشتش كردند. در زمان صدارت رزم‌آرا بود كه اين عده با برنامه قبلى با كمك افسران نگهبان زندان قصر دسته‌جمعى از زندان فرار كردند. رئيس كل زندان مركزى سرهنگ عبدالكريم خان برادر خانوم منتخب‌الملك بود. آن روزها در اين‌باره شايعه زياد بود، و اين شايعات همچنان بود تا پس از انقلاب اسلامى كه در اين‌باره كتاب‌ها و يادداشت‌هايى چاپ و منتشر شد. گفته مى‌شد كه رزم‌آرا به‌اصطلاح به روس‌ها رشوه داده و اين عده را به اين صورت آزاد كرده است. گفته خود رزم‌آرا هم در استيضاح مجلس كم و بيش مويد اين شبهه بود. رزم‌آرا كه مى‌خواست اين عمل را كوچك وانمود كند يا دست كم از نمود بيندازد، در مجلس گفت: «به‌هرحال فرقى نكرده است، حالا هم اين چند نفر همانجايى هستند كه بودند؛ آن وقت در زندان قصر بودند و در ميان چارديوارى، حالا هم جايى پنهان شده‌اند، باز در درون چارديوارى؛ فرقى نكرده است!»

اما بعد معلوم شد كه طراح اين نقشه فرار، خود حزب توده و درواقع شاخه نظامى حزب توده بوده و مجرى اجراى آن، همان فريدون واثق بود كه در كودتاى قلعه‌مرغى موقع بازداشت تيمسار خسروانى به او تيراندازى كرد و كشيده زد! و پيش‌بينيهايى كه كرده بودند جالب بود. مجريان طرح، جز خود واثق، همه عضو سازمان نظامى حزب توده بودند و با مقررات و فرمانهاى نظامى آشنايى داشتند، اما تفنگها همه قلابى بودند: لوله، درجه، گلنگدن، همه چيز داشت، اما همه‌چيز چوبى بود و رنگ خورده. گويا اين ابتكار از سرهنگ مبشرى مسئول سازمان نظامى حزب توده بوده كه پيش‌بينى كرده بود اگر لو رفتند جريان جرم محسوب نشود و چيزى «بازى‌گونه» تلقى شود، با تفنگهاى قلابى!

در شب معهود ترتيبى داده شده بود كه افسر نگهبان زندان قصر، و افسر نگهبان درون زندان شماره 2 كه سران حزب توده در آن زندانى بودند، از افسران خودشان يعنى سازمان نظامى حزب باشند. افسر نگهبان زندان ستوان قبادى بعداً به شوروى گريخت، ولى شورويها او را به ايران تحويل دادند و اعدام شد؛ افسر نگهبان درون زندان ستوان محمدزاده بود كه پس از انقلاب اسلامى به ايران برگشت و با ساير رهبران حزب توده محاكمه و سپس اعدام شد!

از جمله اين گريختگانى كه به شوروى رفتند، يكى هم بزرگ علوى بود كه بعدها از شوروى به آلمان شرقى رفت و در آنجا، در دانشگاه برلين، در مقام پروفسورى به تدريس ادبيات فارسى و مديريت كتابخانه ملى برلين شرقى مشغول شد و همچنان بود تا انقلاب اسلامى.

بعد از انقلاب اسلامى به ايران برگشت و مدتى در ايران بود و باز راه ديار غربت در پيش گرفت. در مراجعتش به تهران در خانه سرهنگ وزيرى دامادشان به ديدارش رفتم. هنگامى كه در سال 1358 مرا بازداشت كردند او از كسانى بود كه در روزنامه‌ها با جمعى از مولفان و مترجمان و اعضاى كانون نويسندگان به دستگيرى و بازداشت من اعتراض كردند. | از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر، ص 474 و 475


آثار منتشر شده از بزرگ علوی در موسسۀ انتشارات امیرکبیر:

چشمهایش (رمان)
سالاری‌ها (رمان)
چمدان
دیو! … دیو!
میرزا
نامه‌ها
ورق‌پاره‌های زندان