اوايل تابستان 1331 بود كه روزى فريدون كار، شاعر نوپرداز جوان، به فروشگاه ناصرخسرو، يعنى تنها فروشگاه اميركبير در آن سالها تلفن كرد كه مىخواهد مرا ببيند. با آقاى كار آشنا بودم؛ اولين بار دفتر شعر اشك و بوسهاش را اميركبير چاپ كرده بود. پس از ساعتى آمد، با خانمى جوان و شيك پوش كه پيراهن آبى زنگارىرنگى پوشيده بود، با كمربندى پهن، و موهاى بلونددماسبى. بيست و يكى دو سالى بيش نداشت، قامتى نسبتاً كوتاه و ريزهميزه با صورتى كشيده و مهتابى رنگ و قيافه خندان و ساده و گرم و معصوم كه نوك زبانى هم حرف مىزد. اين خانم فروغ فرخزاد بود. تازه از اهواز آمده بود. آقاى كار گفت كه خانم فرخزاد كتاب شعرى دارند كه مىخواهند چاپ كنند، و من با اينكه با ناشران ديگر هم كار كردهام به ايشان پيشنهاد كردهام شما آن را چاپ بكنيد. من خودم بعضى از اشعار فروغ را در مجلات مختلف مخصوصاً مجله روشنفكر خوانده بودم:
تويى آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس مرغى اسيرم
ز پشت ميلههاى سرد و تيره
نگاه حسرتم حيران به رويت
در اين فكرم كه دستى پيش آيد
و من ناگه گشايم پر به سويت
دراين فكرم كه دريك لحظه غفلت
از اين زندان خامُش پر بگيرم
بهچشم مرد زندانبان بخندم
كنارت زندگى از سر بگيرم
فروغ شاعر شجاع و بىپروايى بود و بعضى از شعرهاى او در زمان خودش جنجال بسيار آفريده بود. پس از گفتگو و موافقت طرفين قرارداد كتاب را امضا كرديم و كتاب شعر او به نام اسير با مقدمهاى كه آقاى شجاعالدين شفا بر آن نوشته بود به قطع رقعى در هزار و پانصد جلد با چاپ بسيار نفيس منتشر شد. طرح روى جلد را محمد بهرامى كشيده بود، همان نقاش چيرهدست تابلوهاى شاهنامه اميركبير، طرحى بسيار بامسمّى؛ قفس و پرندهاى پشت سيمهاى آن با زمينهاى آبىرنگ. پس از چهار سال در 1335 كتاب شعر ديگرى به نام ديوار و سال بعد كتاب شعرى به نام عصيان، هركدام با تيراژ هزار و پانصد نسخه از خانم فروغ فرخزاد را اميركبير منتشر كرد. اسير پس از سه سال تجديد چاپ شد (تا سال 1357 دوازده بار) و فروش دو جلد ديگر هر يك چهار پنج سالى طول كشيد. اوايل تابستان 1343 بود كه او كتاب شعر تولدى ديگر را براى چاپ به من ارائه كرد، و اين زمان متأسفانه مقارن با ماههايى بود كه شركت طبع و نشر كتابهاى درسى شروع به كار كرده بود و من مسئوليت مديرعاملىاش را قبول كرده بودم؛ ممكن بود چاپ كتابش به تأخير بيفتد و باعث ناراحتى او شود. جريان را به او گفتم و او علىرغم ميل باطنى خود چاپ كتاب را به انتشارات مرواريد به مديريت آقاى روشنگر كه از دوستانم بود واگذار كرد كه مورد استقبال زياد قرارگرفت.
فروغ زنى بسيار بامحبت و احساساتى و داراى معرفت و شعور معنوى بود و به اصطلاح لوطىگرى سرش مىشد. از آنجا كه من نخستين ناشر آثارش بودم كتاب تولدى ديگر را اول به من عرضه كرد، و اين حق تقدم را مدّ نظر داشت كه اول به من مراجعه كند، در صورتى كه من از تأليف آن هيچ خبرى نداشتم. فروغ دو سال بعد در روز 25 بهمنماه 1345 با اتومبيل خود در نزديكى خانه آقاى ابراهيم گلستان سرِ يكى از چهارراههاى محله دروس تصادف كرد و در دَم جان سپرد و مرگش باعث بهت و حيرت و تأسف دوستان و هوادارانش شد. روز بعد جمع كثيرى از دوستان و اقوام و نويسندگان و شعرا و هنرمندان براى تشييع پيكرش گرد آمدند و پيكر او را در غسالخانه زرگنده غسل دادند و در گورستان ظهيرالدوله به خاك سپردند؛ بر سر مزار او زندهيادان انجوى شيرازى و يزدانبخش قهرمان و احمد شاملو اشعارى خواندند و درباره شخصيت و اشعارش سخنرانى كردند. آن روز نمايندهاى از طرف ملكه فرح و آقاى احسان نراقى از طرف مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعى حضور داشتند و تاج گلهايى هم فرستاده بودند. فروغ اگرچه شاعرى محبوب و سرشناس بود، اما بلافاصله بعد از مرگ شهرتى كمنظير پيدا كرد. او به هنر فيلم و عكاسى هم علاقه داشت. چند بار به انگلستان رفت و در استوديوهاى فيلمبردارى آنجا با كار فيلمبردارى و هنر سينما بيشتر آشنا شد، با از خودگذشتگى و شجاعت بسيار شخصاً به تبريز رفت و از خانه جذاميان فيلم تهيه كرد. ماجراى فيلم خانه سياه است كه در جذامخانه تبريز تهيه شده بود خيلى زود سر زبانها افتاد و شعر بلند «خانه سياه است» هم كه يك شعر سينمايى است مقام فروغ را نزد اهل هنر بالاتر برد. | جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر، ص 492، 493 و 494
آثار منتشر شده از فروغ فرخزاد در موسسۀ انتشارات امیرکبیر:
اسیر (مجموعه شعر)
دیوار (مجموعه شعر)
عصیان (مجموعه شعر)