محمد خزائلی

اوايل سال 1331 بود كه به توسط آقاى دكتر سادات ناصرى با دكتر محمد خزائلى آشنا شدم. دكتر محمد خزائلى روشندل بود، يك مدرسه شبانه در خيابان شاه‌آباد داشت كه بسيار معروف بود و شاگردان زيادى شب‌ها در آن به تحصيل اشتغال داشتند. اين مدرسه شبانه كه كلاس‌هاى روزانه و كلاسى هم به‌نام كلاس كنكور داشت براى اولين بار در ايران به همت و ابتكار او تأسيس شده بود. مى‌گفتند دكتر خزائلى در اراك متولد شده و در چهار سالگى به‌واسطه گرفتار شدن به بيمارى آبله چشمان خود را از دست داده است. او تمام تحصيلات خود را با كمك خواهرانش انجام داده بود، كه كتاب‌ها را براى او مى‌خوانده‌اند و او با حافظه پرقدرت خود آنها را حفظ مى‌كرده است. او شاگرد اول در رشته دكتراى حقوق دانشگاه تهران شده بود. اولين شبى كه به ديدارش رفتم به گرمى مرا پذيرفت و به‌واسطه خدماتم تشويقم كرد. شاگردانش، دختر و پسر، پروانه‌وار در اطرافش بودند. نسبتاً بلندقامت بود با سرى پرمو و صورتى كشيده و گوشتالو، آبله‌رو و عينكى سياه بر چشم. با كت و شلوار و كراوات خيلى تميز پشت ميزش ايستاده بود و چند نفر از معلمان كلاسها نيز در كنارش بودند. او مردى خودساخته، اديب و اولين دانشجوى روشندل دانشگاه تهران بود.

اولين كتابى كه از او چاپ كردم فلسفه و منطق بود كه با همكارى دكتر سادات ناصرى براى كلاس ششم دبيرستان‌ها تأليف كرده بودند. بعدها كتاب‌هاى تاريخ فلسفه و بديع و قافيه و النّخب من ادب العرب و مقاصدالفلاسفه و كتاب منطق و فلسفه اولى را نيز از او منتشر كردم. در چاپ كتاب النّخب من ادب العرب بايد كلمات اعراب‌گذارى مى‌شد، و حروف معرب وجود نداشت. بعدها بود كه اِعراب سربى وارد كار شد كه آن هم خيلى كم مورد استفاده قرار مى‌گرفت و مضافاً از حرف مربوطه فاصله داشت و طبيعى است كه براى يك كتاب عربى اين طرز حروفچينى تا چه حد شاق و علاوه بر آن بدتركيب بود. وقتى كه مسأله را با آقاى محمد بهرامى كه كارهاى طراحى و نقاشى كتاب‌هايم را انجام مى‌داد درميان گذاشتم، او مرد هنرمندى به نام عادل را به من معرفى كرد كه متأسفانه نام كوچكش را به ياد ندارم. آقاى عادل با دستگاهى شبيه به پانتوگراف به اعراب‌گذارى كلمات پرداخت كه بسيار خوش‌تركيب از كار درآمد. بنابراين، اول متن كتاب النّخب… حروفچينى مى‌شد و چند برگ نمونه چاپى تميز از آن مى‌گرفتند و آقاى عادل اعراب‌گذارى مى‌كرد و بعد، از صفحات اعراب‌گذارى شده كليشه تهيه مى‌شد و كليشه‌ها را چاپ مى‌كرديم. اما مهم‌ترين كتابى كه اميركبير از دكتر خزائلى منتشر كرد كتاب اعلام قرآن است كه در حدود نهصد صفحه بود و برنده جايزه سلطنتى نيز شد. او از اولين مولفانى بود كه در برنامه تلويزيونى اميركبير شركت كرد. مردى كه بايد به علت نابينايى دستش راگرفت و راهش برد، با عزم و اراده بسيار قوى و استعداد درخشان، راهگشاى عده كثيرى از هموطنان خود به علم و دانش شد. او مى‌گفت كه روشندل نابينا و كور نيست، و تمام تلاشش در اين بود كه روشندلان را در سطح بالايى از علم و دانش قرار دهد. مى‌گفت به نابينايان نبايد ترحم نشان داد چون غرورشان جريحه‌دار مى‌شود.

دكتر خزائلى بنيانگذار جمعيت حمايت از روشندلان ايران و آموزشگاه مخصوص نابينايان و صاحب امتياز مجله روشندل بود و از همين طريق قدم‌هاى مؤثرى در پيشرفت اين گروه از همنوعان خود برداشت. او را با هلن كلر و طه حسين نويسنده معروف مصرى مقايسه مى‌كردند. به زبان‌هاى عربى و فرانسه و انگليسى تسلط كامل داشت. هوش سرشار و حافظه‌اى بسيار قوى داشت. خودش مى‌گفت براى آموزش زبان انگليسى فقط پانزده روز به كلاس درس رفته است. هنگامى كه در دانشگاه براى دريافت دكتراى خود به حضور شاه مى‌رسد، شاه به او مى‌گويد اگر بخواهد هزينه معالجه چشمش را در خارجه دولت بپردازد، ولى او پاسخ مى‌دهد كه مايل به اين كار نيستم؛ مى‌دانم كه اين دنيا يك وضع و شكلى دارد و من آن را نمى‌بينم. در تمامى عمرم با همين فكر درباره دنيا زندگى كرده‌ام؛ اگر چشمم خوب شود، مسلمآ دنيا با افكار و خيالاتى كه من درباره‌اش داشته‌ام فرق خواهد داشت و اين موجب عذاب روحى من مى‌شود! با اينكه نابينا بود چنان حافظه‌اى داشت كه اگر كسى يك‌بار با او سلام و عليكى مى‌كرد بعد از سى سال كه آن سلام و عليك تجديد مى‌شد صاحب آن سلام را مى‌شناخت و او را به‌نام ياد مى‌كرد؛ در ماشين‌نويسى چنان مسلط بود كه هر دقيقه بيش از صد حرف تايپ مى‌كرد. داراى هشت فرزند دختر و پسر بود كه همگى به مدارج علمى در دانشگاه تهران و دانشگاههاى خارج دست يافتند. هميشه شاد و سرحال و بشاش و خندان لب بود. مردى بود مردستان، مهربان و بزرگوار، باگذشت و خوش‌محضر، و همكارى و دوستى با او يكى از افتخارات بزرگ من است. او مصداق بارز جوانمردى و مردم‌دارى و پشتكار و هوش و ذكاوت و اتكاءِ به نفس و عزم و اراده بود و من از او درسهاى بزرگى آموختم. با كمال تأسف در خردادماه 1353 عمر پربارش به پايان رسيد و به‌سوى معبود شتافت. | در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر، ص 485 و 486


آثار منتشر شده از محمد خزائلی در موسسۀ انتشارات امیرکبیر: