اخبار

مراسم هفتاد سالگی مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر و صدمین سال تولد عبدالرحیم جعفری، بنیادگذار و صاحب واقعی آن، در بیست‌وهشتم آبان ماه ۱۳۹۸ برگذار شد. در این مراسم که به‌همّت بنیاد فرهنگی سحاب و خانوادهٔ عبدالرحیم جعفری در هتل لالهٔ تهران برگذار شد، سه قطعه از فیلم «در جستجوی صبح» ساختهٔ مهرداد شیخان نیز به نمایش درآمد و پنج سخنران از پنج گروهِ نویسندگان، مترجمان، ناشران، پژوهشگران فرهنگ و اندیشمندان سخنرانی کردند: محسن ثلاثی، مترجم علوم انسانی و استاد پیشین دانشگاه تهران، فریده گلبو، نویسنده و برندهٔ جایزهٔ پَر زرّین دانشنامهٔ بریتانیکا، داود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ معاصر، مجید غلامی جلیسه، پژوهشگر کتاب و مدیرعامل سابق خانهٔ کتاب، و مصطفی ملکیان، متفکر مشهور ایرانی.

سخنرانان به وجوه گوناگون مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر پرداختند و از خصائل و ویژگی‌های اخلاقی و حرفه‌ای عبدالرحیم جعفری یاد کردند. در این مراسم چاپ تازهٔ مجموعهٔ «کتاب‌های طلایی» پس از حدود نیم‌قرن رونمایی شد و در اختیار حاضران قرار گرفت و از وب‌سایت تازهٔ «مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر و جعفری» (amirkabir.info) نیز رونمایی شد [در این وب‌سایت می‌توانید علاوه بر مطالعهٔ اسناد و مدارک و تصاویر مربوط به انتشارات امیرکبیر، متونی دربارهٔ کتاب‌ها و مؤلفان و مترجمان پرشمار آن انتشارات نیز بخوانید]. خانوادهٔ جعفری تقاضا کردند که هر کس متن یا تصویری دارد که به امیرکبیر مربوط است برای این وب‌سایت ارسال کند تا در آنجا منتشر شود.

در این مراسم از کسانی که سال‌ها به «امیرکبیرِ» جعفری وفادار بوده‌اند، تقدیر شد. تقدیرشوندگان: رضا رجب‌زاده، مدیر کتابفروشی امام مشهد (فرزند او، علی رجب‌زاده مدیر پردیس کتاب مشهد به‌جای او می‌آید و تقدیرنامه را دریافت می‌کند). رضا رجب‌زاده کتابفروشی قدیمی و بلندآوازه در مشهد است و از روز مصادرهٔ امیرکبیر به بعد دیگر از آن انتشارات هیچ کتابی سفارش نداده و نخریده است. محمد بهرامی‌ (طراح آرم و کتاب‌های امیرکبیر). ابراهیم حقیقی (سرپرست آتلیة طراحی امیرکبیر). علی دهباشی (مدیر مجلة بخارا) که پروازش در گرگان لغو شد و به مراسم نرسید. امیر حسین‌زادگان، مدیر انتشارات ققنوس و داود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ معاصر. دست‌آخر نوبت به کارکنان زندهٔ امیرکبیر رسید: داود قمصری (مدیر فروشگاه شعبهٔ دانشگاه امیرکبیر)، هوشنگ اکبرزاده (لیتوگراف امیرکبیر) و نورالله غلامحسینی یا همان نوری (سرپرست حروفچینی امیرکبیر). نوری چند جمله به‌بغض پشت تریبون بیان کرد: امیرکبیر که مصادره شد، دیدم نمی‌توانم آنجا بمانم. عبدالرحیم و رضا جعفری که نبودند آنجا روح نداشت، معنا نداشت. راننده‌‌تاکسی شدم اما حاضر نشدم آنجا بمانم. نباید می‌ماندم. نماندم.

در پایان، کیک هفتاد سالگی امیرکبیر با نوای «ای ایران» بریده شد.

محمدرضا جعفری

هم وجوهات پرداخت می‌کردیم و هم مبالغ زیادی صرف امور خیریه می‌شد.

«محمدرضا جعفری»، پسر «عبدالرحیم جعفری» مالک انتشارات امیرکبیر در پاسخ به اظهارات احمد منتظری درباره‌ی اینکه احتمالا آیت‌الله منتظری پیشنهاد ۵۰ میلیون را درپاسخ به سوال عبدالرحیم جعفری درباره‌ی وجوهات شرعی طرح کرده بوده است، متنی را به انصاف نیوز ارسال کرد که در پی می‌آید:

مبلغ پنجاه میلیون تومانی که آیت‌الله منتظری فرمودند با توجه به ارزش کل اموال اعم از خانه و دارایی‌های شخصی و ارزش موسسه حدود دو خمس اموال می‌شد که نظر مرحوم آیت‌الله محمدی گیلانی هم در آغاز همین بود؛‌ ولی با القائات مرحومان شرعی و فاکر این مبلغ به دوسوم کل اموال تغییر کرد.

استناد قاضی پرونده هم به طوری که در پاسخ استفساریه‌ی رئیس دادگاه‌های اصل ۴۹ آمده بود که از حضرت امام شنیده کسانی که وجوهات نمی‌پرداخته‌اند حتی اگر همه‌ی اموالشان را هم مصادره کنند، باز مبلغی بدهکار می‌شوند در حالیکه پدرم وجوهات می‌پرداخت و با اجازه مرحوم حضرت آیت‌الله مرعشی مبالغ زیادی نیز صرف امور خیریه می‌کرد.

با احترام محمدرضا جعفری

محمدرضا جعفری -فرزند عبدالرحیم جعفری- صاحب انتشارات امیرکبیر که پس از انقلاب ۵۷ مصادره شد، جوابیه‌ای را با عنوان «پاسخ به یادداشت تکذیب آقای جعفر همایی» به انصاف نیوز ارسال نمودند که متن کامل آن در پی می‌آید:

سردبیر محترم سایت انصاف نیوز

با سلام

مقدمتاً عرض کنم اگر در ضمن ذکر مصیبت ماجرای مصادره‌ی انتشارات امیرکبیر از کسی نام می‌برم یا سخنان کسی را نقل می‌کنم، من‌باب عبرت و آگاهی و هشیار شدن نسل جوان مملکت است که هنگام قضاوت در مورد اشخاص به پیشینیان خود تأسی نکنند و برخلاف آنان از هرگونه پیش‌داوری خودداری کرده و همه‌ی جوانب را در نظر بگیرند و هنگامی‌که به‌اشتباه خود پی بردند مرد و مردانه اشتباه خود را بپذیرند و بر آن پافشاری نکنند. زیرا چه‌بسا چنین اشتباهاتی جان و هستی کس یا کسانی را به باد فنا دهد که هرگز با تکذیب و عذرخواهی قابل جبران نخواهد بود.

آقای جعفر همایی مطلبی را که بنده در مصاحبه‌ام از ایشان نقل قول آورده‌ام – «جعفری باید اعدام شود» – تکذیب نمودند؛ به استناد آنکه آن را از قول پدرم که در قید حیات نیست نقل کردم!!

تکذیب ایشان مایه‌ی تعجب من شد، چون این‌گونه شعارهای «اعدام باید گردد» و «مصادره باید گردد»، باعث اعتبار و افتخار گوینده‌ی آنها بود. تکذیب ایشان باعث می‌شود به شک بیافتم که نکند «جعفری باید اعدام گردد» را یک آقای همایی دیگری گفته باشد؟! اما از طرفی، آن روزی که در میدان بهارستان جلوی کتابفروشی صفی علیشاه، من و زنده‌یاد اسماعیل فصیح به ایشان (آقای جعفر همایی) برخوردیم و من به آقای فصیح گفتم: «این آقای همایی گفته جعفری باید اعدام شود» پس چرا آقای همایی به‌جای تکذیب سرخ شدند و رفتند؟! از طرف دیگر آقای همایی در مصاحبه با مؤلف تاریخ شفاهی نشر ایران گفته است: «علاقه‌مندم بدانم چرا امیرکبیر مصادره شد و بعد چرا کارش به اینجا کشید؟» لابد این کنجکاوی برای آن است که بداند چرا برخلاف خواست او عبدالرحیم جعفری اعدام نشد؟!

برای اینکه آن آقای همایی دیگر را بشود بهتر شناخت، شمه‌ای از اعمال او را در طی حدود دو سالی که در موسسه انتشارات امیرکبیرِ پس از تصرّف مشغول به کار بود، شرح می‌دهم. [در همان انتشارات امیرکبیری که تک‌تک و تمامی اتهاماتی که از سر حسادت رقیبان، و غرض‌ورزی‌ها به آن وارد شده بود، واهی از آب درآمد.]

اتهاماتِ اصلی وارده به عبدالرحیم جعفری و امیرکبیر:

۱- حیف و میل بیت‌المال: که بی‌درنگ با ارائه‌ی سند و مدرک ثابت شد که اموالی از دولت دست پدرم نبوده و با دولت سابق معامله‌ای نداشته و کارمند آن هم نبوده و وزارت آموزش و پرورش هم شکایتی در رابطه با کتابهای درسی از او نداشته است.

۲- نپرداختن وجوهات که با ارائه سند و مدرک معلوم شد وجوهات نیز پرداخت می‌شده؛

۳- چاپ کتاب‌های ضاله یعنی همان کتاب‌هایی که بیشتر ِ آنها طی سه چهار دهه اخیر به دست سازمان تبلیغات اسلامی (مالک امیرکبیر مصادره شده) مرتب چاپ می‌شود و به نشرِ آنها افتخار هم می‌کنند. و حق چاپ برخی از آن کتاب‌های ضاله ( ازجمله تاریخ ادبیات ایران اثر دکتر صفا) را به انتشارات دیگر دادند.

در چنان وضعیتِ مظلوم واقع‌شدگی ِامیرکبیر، زنده‌یاد دکتر محمدرضا جلالی نائینی تعریف می‌کرد که روزی برای تجدید چاپ کتاب دیوان حافظ نذیر احمد به امیرکبیر رفته: «دیدم آقای همایی توی اتاق تو [عبدالرحیم جعفری] و پشت میز تو نشسته… صحبت تو شد و خدماتی که کرده‌ای. او دست برد از پشت سرش از توی یک کارتن یکی دو جلد کتاب از نوشته‌های میمنت دانا درآورد و گفت: اینها خدمت است؟ گفتم آقا، مگر جعفری فقط این چند رمان را چاپ کرده؟! چرا از فرهنگ معین و کتاب‌های معتبر دیگری که چاپ کرده چیزی نمی‌گویید؟! سرش را انداخت پایین و دیگر حرفی نزد.»

پس از مدتی چون تکلیفِ اموال مصادره‌ای به سبب امتناع جامعه از پذیرش آنها، روشن نبود – جامعه مدرسین حوزه‌ی علمیه قم از پذیرش موسسه امیرکبیر خودداری کرده بود- و دوندگی‌های پدر هم در جهت اعتراض به حکم ادامه داشت، روزی قرار شد در دفتر «نشر فرهنگ اسلامی» جلسه‌ای تشکیل شود. بقیه مطلب را از خاطرات پدرم (در جستجوی عدالت) می‌نویسم: «حاج شیخ حسین آقا کرمانی یک روز تلفنی خبر داد که بنا است جلسه‌ای در دفتر حاج سید رضا برقعی (دفتر نشر فرهنگ اسلامی) و با حضور چند نفر از آقایان تشکیل شود تا برای کار تو تصمیم بگیرند. این آقایان عبارت بودند از خود حاج شیخ حسین آقا و جناب شرعی، حاج عباس آقا تحریریان و خود حاج سید رضا برقعی. به قم رفتیم و حاج شیخ حسین آقا را آوردیم تهران، دفتر حاج سید رضا برقعی، و خودمان کنار خیابان ایستادیم تا ببینیم آقایان درباره‌ی من چه تصمیمی می‌گیرند؟! اکنون هم که این مطالب را می‌نویسم باز هم خونم به جوش می‌آید از اینکه سرنوشت چه‌ها که به سر آدمی نمی‌آورد! یک ساعتی که گذشت حاج شیخ حسین آقا آمد و خبر آورد که مطلّب (نماینده آقای شرعی) هم در جلسه هست، با شخص دیگری به نام همایی آمده که می‌گوید این آقای جعفری باید اعدام شود! رمان چاپ می‌کرده، کتاب‌های صادق هدایت را چاپ می‌کرده، به‌طوری‌که حاج شیخ حسین آقا می‌گفت، این آقای همایی از مطلّب هم آتشش خیلی تندتر بود. بعدها کاشف به عمل آمد که این جناب همایی مدتی درس طلبگی خوانده و پیش از این که به امیرکبیر بیاید مدتی هم در روزنامه اطلاعات کار می‌کرده و حال نمی‌دانم به چه وسیله و از طریق آشنایی با چه کسی به امیرکبیر آمده و سرپرست بخش ویراستاری موسسه‌ی من شده است.»

ازجمله کارهای آن آقای همایی این بود که فهرستی از کتاب‌های به خیال خودش ضاله را، که از آثار تألیف و ترجمه مرحومان ابراهیم یونسی و کریم کشاورز و به‌آذین و بزرگ علوی و… بود؛ به‌عنوان کارنامه‌ی سراپا خیانت انتشارات امیرکبیر تهیه کرد و سرپرست موسسه فروش آنها را ممنوع نمود (لیست این کتاب‌ها ضمیمه است). به دنبال همین حرکات و تحریکات، یکی از افتخارات حضرت آیت‌الله جنتی این بود که «ما حدود پانزده میلیون تومان کتابهای ضاله انتشارات امیرکبیر را معدوم کردیم.» [نقل به مضمون از سخنرانی ایشان در مراسم نمایشگاه کتاب ۱۳۶۷ به مناسبت نمونه شدن موسسه انتشارات امیرکبیر.]

به‌هرحال، همین جوسازی‌هایی که آقایان همایی و مطلّب [تحویلدار سابق بانک صادرات و نماینده انتصابی آقای شرعی (مسئول بررسی پرونده‌های زندانیان محاکم عمومی با حکم امام)]، علیه ما کردند، کار را رساند به آن صلح‌نامه‌ی اجباری و اکراهی کذایی که در دادگاه اوین با ارعاب و با تهدید به زندانی کردن پدرم و من، و آواره کردن ما از خانه و زندگی‌مان، به امضا رسید که درنهایت، به‌جای دو سوم موضوع حکم غیرشرعی و ناعادلانه‌ی اولیه، با سوءاستفاده‌هایی که کردند، به تصرّف ۸۴% از اموال ما ختم گردید.

فاعتبروا یا اولی الابصار.

پاسخ‌ها و عکس‌العمل‌های قانونی به حکمی که بی‌اساس صادر شده بود:

شعبه دوم دادگاه انقلاب حکم داده بود دایر بر مصادره‌ی اموال عبدالرحیم جعفری به نفع جامعه‌ی مدرسین حوزه علمیه قم.

  • اما جامعه مدرسین حوزه علمیه قم این حکم را غیرشرعی دانسته و از پذیرش اموال خودداری کرده بود.
  • مرحوم آیت‌الله منتظری به‌شرط پرداخت ۵۰ میلیون تومان (به‌عنوان وجوهات و ردّ مظالم) مخالفِ مصادره امیرکبیر بودند. [در مورد این‌که مرحوم آیت‌الله منتظری نظرشان این بود که دادگاه انقلاب پنجاه میلیون بگیرد و دست از سر ما بردارد، نیازی به توضیح نیست که طبق فتاوای همه آیات عظام، مال شبهه‌ناکی که وجوهات هم نداده باشد، باید دو خمس بدهد تا پاک شود. و فرموده‌ی آن مرحوم ناظر به همین بود، درحالی‌که همان‌طور که قبلاً گفتم وجوهات توسط مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین سعید به مرحوم حضرت آیت‌الله مرعشی پرداخت می‌شد و زیر نظر و با اجازه ایشان توسط پدرم نیز هزینه می‌شد.]
  • مرحوم باهنر وزیر آموزش و پرورش وقت، اتهامات وارده بر عبدالرحیم جعفری مبنی بر سوءاستفاده از پروژه‌ی چاپ کتاب‌های درسی را رد کرده و گواهی بر بی‌گناهی عبدالرحیم جعفری را دادند.
  • دادسرای انتظامی قضات هم حکم مذکور را بی‌اساس اعلام نمود و علیه قضاتش کیفرخواست صادر کرد.
  • دادگاه عالی انقلاب اسلامی رأی به تجدیدنظر در حکم داد.
  • معاونت تظلّمات دادستانی کل نیز ناحق بودن مصادره، و محق بودن عبدالرحیم جعفری را در پرونده تائید نمودند.
  • قضات هیئت پیگیری و نظارت قوه قضائیه رأی دادند که حکم قابل مناقشه است و باید با استیذان از مقام معظم رهبری مورد تجدیدنظر قرار بگیرد.
  • کارشناسان هیئت نظارت بر قانون اساسی رأی به تجدیدنظر در حکم دادند.
  • کارشناسان انتصابی وزیر دادگستری کابینه‌ی آقای احمدی‌نژاد هم رأی به تجدیدنظر در حکم دادند.

گزیده‌هایی از دل خاطرات و نامه‌های پدرم:

  • افسوس که در کشور ما، هر کار و خدمت بزرگ حسودانی نیز دارد و بنده غافل بودم از این‌که پیشرفت‌ها و خدمات موجبات حسادت رقبای صنفی را فراهم می‌آورد.
  • بنده‌ی حقیر که در اثر شرایط سخت خانوادگی از دوازده سالگی در چاپخانه‌ها و کتابفروشی‌ها دود سرب و خاک کاغذ و کتاب خورده‌ام، بیش از ۵۰ سال خدمت و مشقت و از دست دادن جوانی و سلامتی و عمر، مرا خانه‌نشین کرده‌اند، تا جایی که مجبور شدم خانه‌ام را فروخته و از آن راه اعاشه کنم.
  • آخر به چه مناسبت باید تشکیلات خدمتگزار مرا که با خون‌ جگر به وجود آورده‌ام تصرف کرده و آن را به‌تدریج مضمحل کنند، موسسه‌ای که در تمام ایران و خاورمیانه باعث افتخار و سرافرازی کشورمان بوده است، در این سال‌هایی که از تصرف موسسه‌ی امیرکبیر گذشته با همه‌ی امکاناتی که به وجود آورده بودم، نتوانسته‌اند یک کتاب چشمگیر چاپ کنند و تنها کارشان تجدید چاپ همان کتاب‌هایی است که قبلا موسسه من چاپ کرده بود و می‌گفتند ضاله است.
  • من عرق‌فروشی‌ها را تبدیل به کتابفروشی می‌کردم، ولی سازمان تبلیغات اسلامی (که موسسه‌ی امیرکبیر به آن واگذار شده)، بیست و چند میلیون تومان سرقفلی گرفته و کتابفروشی مرا به صرافی و پول فروشی تبدیل کرده است.
  • من تشکیلات خود را با زحمت و رنج پنجاه‌ساله شبانه‌روزی به وجود آورده‌ام نه از خرید بلیت بخت‌آزمایی و خرید و فروش زمین و دلالی و احتکار و قاچاق‌فروشی.

با تقدیم احترام

محمدرضا جعفری

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، معراج قنبری: شاهنامه‌ امیرکبیر حاصلِ تجمیع تفکر و درایت و ذوق و هنر اصیل است؛ کاری که با نام‌هایی چون عبدالرحیم جعفری، محمد بهرامی، حسین اسلامیان، محمد احصایی و علی‌اصغر معصومی گره خورده است. همکاری مدیر انتشارات امیرکبیر با محمد بهرامی به سال‌ها قبل از فکر و ایده‌ این نسخه از شاهنامه بازمی‌گشت. نشانه‌ انتشارات «امیرکبیر» نیز در سال ۱۳۳۴ توسط بهرامی طراحی شده و او این نشانه را با اقتباس از یک نقش تاریخی (مُهر استوانه‌ای داریوش) طراحی کرده بود.

جعفری آشنایی خود با بهرامی را در کتاب «در جست‌وجوی صبح» چنین روایت و او را چنین توصیف می‌کند: «با آقای محمد بهرامی در اوایل کارم هنگامی که با روزنامه‌ اطلاعات و آقای زانیچ‌خواه همکاری می‌کرد و مینیاتورهایی می‌کشید و در اطلاعات ماهانه چاپ می‌شد، آشنا شده بودم. او پس از مدتی در یکی از پاساژهای لاله‌زار به همت خود آتلیه‌ پارس را افتتاح کرد که با دو سه نفر از هنرجویان دانشکده‌ هنرهای زیبا کار می‌کرد و من اغلب نقاشی‌های پشت جلد و متن اکثر کتاب‌های خود را به او سفارش می‌دادم. پس از چند سال هم یک گراورسازی به همان نام در خیابان شاه‌آباد قدیم تاسیس کرد. از آن تاریخ ساخت گراورها و کلیشه‌های کتاب‌های امیرکبیر تمام به وسیله او انجام می‌گرفت؛ تا زمانی که چاپ افست در چاپخانه‌ها متداول شد. محمد بهرامی قامتی متوسط دارد، با صورتی گندمگون و استخوانی و لبخندی مهربان، خوش‌برخورد و خوش‌‌قیافه است، و خیلی هم مؤدب و مردم‌دار. در آن ایام ورزش‌دوست بود و روحیه‌ای شاد داشت. کتاب‌خوان و اهل مطالعه بود و هر کتابی را که می‌خواست برای آن تصویری بکشد و یا طرحی برای روی جلد آن فراهم کند، تا آن‌جا که می‌توانست مطالعه می‌کرد. چهره‌اش گیرا بود، خوش‌بیان و شیک‌پوش و باسلیقه و زحمت‌کش. در انتخاب همکارانش هم دقیق و نکته‌سنج بود. همیشه یکی از مشوقان من بود و با هم صمیمی بودیم تا حدی که روابطمان خانوادگی شد. در آن زمان بهرامی در کارگاهش با هنرمندان معروفی مانند مرتضی ممیز، آیدین آغداشلو، علی‌اصغر معصومی، محمد احصایی، بیوک احمری و محمد تجویدی همکاری می‌کرد که هر یک از آن‌ها از ناموران هنر نقاشی و گرافیک هستند و در هنر خود مقام والایی دارند. بهرامی زبان هنرمندان را می‌دانست، هنرمندان ما در نقاشی هرکدام دارای صفات مشخصی هستند، اغلب به کار خود تعصب دارند، کمتر زیر بار نظر کسی می‌روند، رقابت‌های خاص خود را دارند، زودرنج و حساسند، بدقولند؛ و این آقای بهرامی با شگرد خاص خودش با این هنرمندان کار می‌کرد و همه از او راضی بودند.»

پیش از تاسیس دانشکده‌ها و تشکیل رشته‌ گرافیک، طراحان آن روزگار با برپایی آتلیه‌های خصوصی کوچک و بزرگ، پایه‌های طراحیِ‌ گرافیک معاصر ایران را شکل دادند. آتلیه‌ آرک (بهرامی) از نخستین آتلیه‌های مدرن طراحیِ ‌گرافیک در ایران بود که سال ۱۳۲۵ در خیابان لاله‌زار تاسیس شد. مرتضی ممیز در آخرین گفت‌و‌گوی منتشرشده‌اش می‌گوید: «من از سال ۱۳۳۵ در آتلیه‌ آقای بهرامی و زیر دست ایشان شروع کردم به‌ کار گرافیک کردن و یاد گرفتن آن.» آیدین آغداشلو نیز در یادداشتی درباره‌ محمد بهرامی می‌نویسد: «آتلیه‌ بهرامی مکتبی بود که همراهی و همکاری هنرمندان رشته‌های مختلف گرافیک آن روزگار را ممکن و مقدور می‌کرد. من بخت این را داشتم که سلیقه تصویرگری‌ام را با تماشای نمونه‌هایی از کار او در دهه‌ ۱۳۳۰ بنیان کنم.»

جعفری و بهرامی به‌خوبی روحیات و ساختار فکری هم را می‌شناختد و با این پشتوانه بود که وارد راه پر فراز و فرودِ خلق این شاهنامه شدند. جعفری در دهه‌ ۱۳۳۰ متوجه‌ یک نسخه‌ خطی از شاهنامه به خط روان‌شاد داوری شده بود. این نسخه در شیراز و نزد مرحوم نورانی وصال نگه‌داری می‌شد. جعفری به اتفاق جواد شریفی و محمد بهرامی و اسماعیل شاهرودی برای دیدن این نسخه و کسب رضایت آقای وصال برای چاپ آن، سفری را راهی شیراز شدند. جعفری می‌نویسد: «خط آن بسیار زیبا بود و جای تردید نمی‌گذاشت؛ ولی اغلاط املایی داشت. این شاهنامه را استاد داوری پسر وصال شیرازی جد دکتر نورانی وصال برای ناصرالدين‌شاه کتابت کرده و آقالطفعلی جد آقای دکتر لطفعلی صورتگر هم چند تصویر برای آن نقاشی کرده بود و این تصاویر در این شاهنامه آخرین نمونه مصورسازی کتاب در آن زمان است. آقای وصال هم راضی نبود که در کتاب تغییراتی داده شود و حق هم داشت، وانگهی، خودم هم می‌خواستم یک کتاب شاهنامه تازه و نو به وجود بیاورم. در هر صورت بدون نتیجه و با تشکر از مهر و محبت دکتر نورانی به تهران بازگشتیم.» نسخه‌ مذکور بعدها به موزه‌ رضا عباسی منتقل شد. این چند نفر حتی در راه بازگشت به تهران نیز دست از تلاش نکشیده و به پیشنهاد بهرامی راهی اصفهان شدند تا به دیدن «مصورالملكی» نقاش مشهور دوران بروند تا کارهای او از شاهنامه را ببینند که این دیدار نیز برای جعفری بی‌حاصل بود.

جعفری در سال ۱۳۳۸ اندیشه و ایده‌هایش را بیش‌تر با محمد بهرامی درمیان می‌گذارد. وی در همان کتاب می‌گوید: «بهرامی وقتی متن خوش‌نویسی‌شده را دید و با آن‌همه زیبایی و ظرافت روبه‌رو شد، با لحنی تحسین‌آمیز گفت: دوست عزیز! این کاری را که انجام می‌دهی، دست‌کم نگیر، حیف است این کتاب را با این قطع چاپ کنی. شاهنامه را باید به قطع رحلی و در یک مجلد چاپ کرد. من مدت‌ها به این فکر بودم که تابلوهایی از شاهنامه نقاشی کنم، طرحش را هم آماده کرده‌ام، اما همه‌اش فکر می‌کردم اگر بخواهم کاری را که کرده‌ام در یک شاهنامه معمولی چاپ کنم حیف است، ارزش کارم را پایین می‌آورد. حالا که تو این همت را کرده‌ای و تا اینجا آمده‌ای، من هم احساس می‌کنم سر ذوق آمده‌ام. صبر کن اولین تابلویی که طرحش را هم کشیده‌ام تمام کنم، اگر پسندیدی، با کمال میل این کار را برایت انجام می‌دهم. اما کار نقاشی‌های سیاه قلم می‌افتد به دوش همکاران.»

محمد بهرامی از دوران کودکی و از همان زمان‌ها که نقال در قهوه‌خانه، حماسه شاهنامه را می‌خواند شیفته‌ اشعار فردوسی بود. او درباره‌ شاهنامه فردوسی چنین سخن می‌گوید: «شاهنامه فردوسی را جهان، کاخ بلندی می‌شناسد که تمامیت روح ایرانی را در برگرفته است – تمامیت یک تاریخ – تمامیت یک فرهنگ و تمامیت یک ملت و آرمان‌های او. و این تمامیت در مسیر هزارساله‌ خود بیرون از هر گزندی توانسته است به هیئتی که می‌باید پیش رو بنشیند و حماسه ملی ایران را، برتر از هر حماسه‌ای بنشاند و این برتری در انعکاس جوش و خروش و زیر و بم‌هایی‌ست که حیات ابدی این ملت را می‌سازد و جلوه‌ دیگر آن در ارتباط نزدیک‌تر آن با آمال ملتی است که صلح‌خواهی و عدالت‌طلبی در روان او جای دارد – بقولی شاهنامه یک نوع حماسه داد و قانون است – حماسه مقاومت بی‌تزلزل در مقابل هرچه اهریمنی است. در همه‌جای شاهنامه یک قوم در برابر دروغ، فریب و بیداد به پا خاسته است – در یک جا بر ضد افراسیاب که قصد تجاوز دارد – در جای دیگر بر ضد دیود سپید که راه را بر نیکی بسته است و نیز در برابر ضحاک که خونخواره‌ای سفاک است.»

بهرامی در تلاش بود تا با تجربه و نگاه هنری خود شاهنامه‌ متفاوتی را خلق کند و بسیار تحقیق کرد. قبل از این نمونه شاهنامه‌ طهماسبی و شاهنامه‌ بایسنقری مصور شده بود؛ اما بهرامی سعی در ساخت شاهنامه‌ای مجلل، زیبا، باشکوه و متفاوت داشت. در این راه قبل از هرچیز مطالعه‌ داستان‌های شاهنامه را از سر گرفت. او از بسیاری از موزه‌های جهان بازدید کرد و تا جای ممکن کتاب‌هایی را که درباره‌ هنرمندان بزرگ نقاشی و هنرهای دکوراتیو ایران در سراسر جهان به طبع رسیده بود، گردآوری کرد و تاریخ و سیر تکامل هنرهای ملی را مورد بررسی و مطالعه‌ عمیق قرار داد. برای یافتن شکل تقریبی لباس‌ها، اسلحه‌ها، زیورآلات، وسایل و لوازم زندگی و شخصیت‌های کتاب شاهنامه، بسیاری از آثار هنری ایران را از قبیل نقوش دکوراتیو روی سفال‌های ماقبل تاریخ، شاهکارهای لرستان و آثار هنری پارت‌ها و ساسانیان و همچنین شاهکارهای هنری دوران بعد از اسلام را به دقت بررسی و مطالعه کرد. او در جست‌وجوی نسخ خطی و مصور و در جست‌وجوی هر آنچه در زمینه‌ هنرهای ملی ایران بود، سفرهای متعددی به اصفهان و شیراز انجام داد و در پایان ساعت‌ها با هنرمندان اصیل رشته‌های مینیاتور، تذهیب و تشعیر به مشورت و تبادل نظر پرداخت. سرانجام از هنر «مینیاتور» تکنیک ساخت‌و‌ساز و فرم‌های بی‌نظیر سمبلیک آن را گرفت و با شیوه‌های کار خود که به نوعی به سورئالیسم گرایش دارد درآمیخت و نتیجه آن نقاشی‌ها و تشعیرها و تزئیناتی است که در شاهنامه‌ خودنمایی می‌کند. انجام تمامی نقاشی‌ها ۱۲ سال به طول انجامید.

محمد بهرامی ۳ تصویر را به شکل اختصاصی در اختیار این نوشته گذاشته است. نبرد ایران و روم، پرتره‌ فردوسی و سیمرغ و زال. در اثر نبرد ایران و روم، ایرانیان دارای ارابه‌های جنگی بوده و به فنون و ابزارآلات جنگ اگاه‌تر بوده‌اند و مجهز به وسایلی نظیر تیر و کمان، حال آن‌که در در اشعار فردوسی سپاه روم فاقد ارابه‌ جنگی و ابزار جنگی بوده و آن‌ها خنجر و نیزه داشته‌اند. تزئینات روی ارابه از گل‌های هفت‌پر و دوازده‌پر تخت جمشید الهام گرفته شده، بدان معنا که هفت روز هفته و دوازده ماه سال آماده دفاع از وطن بوده‌اند. تمام چهره‌ها و آناتومی و حالات سربازان در حال نبرد کاملا با هم هماهنگ و یکسان است.

سپاهی گذشت از مداین به دشت
که دریای سبز اندرو خیره گشت
خروش سواران و گرد سپاه
ابا دود و آتش بر آمد به ماه
به هر سو ز رومی تلی کشته بود
وگر خسته از جنگ برگشته بود

چهره‌ فردوسی باتوجه به روحیه‌ او و برگرفته از سروده‌هایش پرتره‌سازی شده است. نگاه نگران و دور فردوسی به آینده‌ ایران و شیوه‌ لباس‌پوشیدن و دستار فردوسی در تصویر نمایان است. تذهیبی که توسط استاد بهرامی دور تا دور چهره فردوسی نامدار را در بر گرفته از نقش‌های بدیع با رنگ‌های دل‌پذیر کاملاً ایرانی است. این هنرمند با حرکت‌های منظم قلم‌مو و با رنگ‌های روشن و خیال‌انگیز اشکال زیبایی در حاشیه‌ نگاره ساخته است و از هر نمادی که فردوسی سخن رانده است به شیوه‌ زیبایی استفاده کرده. از سیمرغ، اژدها، نبردهایی که در شاهنامه به وقوع پیوسته و وسایلی که پادشاهان با آن حمل و نقل می‌شدند. در تابلوی زال و سیمرغ، آوردن زال سپید‌موی از کوه قاف توسط سیمرغ نزد پدرش سام به زیبایی و با رنگ‌های کاملاً زنده مصور شده است. سیمرغ با بال و پر رنگین که با طلا تزیین‌ شده است بسیار باشکوه خودنمایی می‌کند‌. سام (پدر زال) با همراهانش با دستی به آسمان بی‌صبرانه به انتظار زال که سیمرغ وی را با دقت در چنگال‌های خود گرفته است به زمین آورده می‌شود. در این اثر نقش‌آفريني سیمرغ در تعلیم و تربیت زال توسط محمد بهرامی به شکل زیبایی تصویر شده است.مدتی از شروع کار گذشته بود که جعفری به دیدار دکتر محمدجعفر محجوب می‌رود. محجوب سوال می‌کند که کار را براساس چه نسخه‌ای قرار داده‌ای؟ جعفری پاسخ می‌دهد که نسخه‌ اصلی شاهنامه بروخیم است. به جعفری می‌گوید که متاسفانه شاهنامه‌ بروخیم خطاهای فاحش و اشکال‌های اساسی دارد، بهترین شاهنامه‌ای که تا امروز چاپ شده، شاهنامه‌ تصحیح «ژول مول» مستشرق معروف است که یک قرن پیش در پاریس چاپ شده است. جعفری می‌گوید: «دکتر محجوب آب پاکی را روی دستم ریخته بود. فکر کردم چطور است از خودش بخواهم به امیرکبیر بیاید و صفحات نوشته‌شده را ببیند و با متن ژول مول مطابقت کند و اختلافات را به من بگوید و راهنمایی‌ام کند. همین کار را هم کردم، دکتر محجوب پذیرفت و من متن خوشنویسی‌شده جلد اول را در اختیارش گذاشتم. یکی دو ماهی گذشت. روزی که برای اطلاع از چگونگی کار به خانه‌اش رفته بودم، گفت باید سه‌چهارم صفحات نوشته‌شده بازنویسی یا غلط‌گیری شود.» در این زمان بود که او در نگرانی عجیبی به سر می‌برد و باید تصمیم می‌گرفت. مدتی گذشت و سرانجام تردید را رها کرد و هنرمندان و بخش‌های مختلف کار را از موضوع آگاه کرد. پس از یک وقفه‌ی کوتاه، کار دوباره به غلتک افتاد و آقای شریفی صفحه‌های اصلاح‌شده را بازنویسی و مونتاژ می‌کرد و محجوب متن‌ها را مقایسه می‌کرد و حسین اسلامیان و علی‌اصغر معصومی نیز کار تذهیب‌ها و تشعیرها و نقاشی‌های سیاه‌قلم را انجام می‌دادند. در این زمان بود که بهرامی از محمد احصایی دعوت کرد تا کار خوش‌نویسی مقدمه‌های شاهنامه را انجام دهد، چرا که هر چهار صفحه‌ی خوش‌نویسی باید در یک صفحه قرار می‌گرفت. حالا برای جعفری زمان یک شوک جدید بود، بهرامی تصمیم به سفر فرنگ گرفته بود؛ با این قول که کار را در آنجا ادامه دهد. ناشر نگران و هنرمند مطمئن. این شد که بهرامی پس از مدتی نقاشی پرتره‌ فردوسی و تشعیر دور آن و تابلوی بزرگ جنگ اسکندر و دارا را به ایران فرستاد.

در آن روزهایی که جعفری همه‌ توان خود را با همراهی این هنرمندان برای به‌پایان‌رساندن این شاهنامه به‌کار گرفته بود، ناگهان مطلع شد که دربار قصد دارد شاهنامه‌ی معروف به بایسنقری را که در کتاب‌خانه‌ی سلطنتی موجود بود برای جشن‌های شاهنشاهی سال ۱۳۵۰ منتشر کند. از این رو بود که این دو شاهنامه در یک زمان، از منظرهای مختلف در مقابله با یکدیگر قرار گرفتند. جعفری در ادامه‌ خاطراتش در این باره می‌گوید: «شاهنامه بایسنقری اثر نفیسی بود و چاپ آن کاری مهم و ارزشمند در صنعت چاپ و نشر ایران به شمار می‌آمد؛ اما هرچه بود، کار تازه‌ای نبود و صرف این‌همه وقت و زحمت و سرمایه چیزی بر آن نمی‌افزود. درحالی که شاهنامه‌ امیرکبیر چیز دیگری بود: ما، با همکاری هنرمندان عصر خودمان، یک نمونه‌ نو و نفیس از شاهنامه به وجود آورده بودیم، فارغ از خطاها و لغزش‌های گذشته، و به هر حال کار ما با آن‌ها فرق داشت و فارغ از هرگونه تنگ‌نظری با دلگرمی کارمان را دنبال می‌کردیم.» سرانجام با ورود «همایون صنعتی‌زاده» به داستان قرار شد هردوی این نسخه‌ها، در چاپخانه‌ افست چاپ شود. افست برای چاپ دو شاهنامه بایسنقری و امیرکبیر یک متخصص چاپ به نام «اشنایدر» را از آلمان استخدام کرده بود. جعفری می‌خواست تابلوهای رنگی و تذهیب‌ها و سرفصل‌ها را مستقلا و خارج از متن شاهنامه چاپ کند؛ اما بهرامی که سرپرستی چاپ و فیلم‌برداری را تعهد کرده بود، پیشنهاد کرد کاغذ همه‌ کتاب همان کاغذی باشد که شاهنامه بایسنقری روی آن چاپ می‌شد و تابلوهای نقاشی هم جزو متن کتاب چاپ شود. برای این منظور از کارخانه‌ زاندرس آلمان کاغذ خریداری شد. چاپ شاهنامه‌ امیرکبیر با سفر بهرامی به آمریکا هم‌زمان شد. اشنایدر زمینه‌ی تمام صفحه‌های شاهنامه را یک‌جا چاپ کرد و برای صفحه‌هایی که تابلوهای نقاشی شاهنامه در آنها مونتاژ شده بود زمینه‌ای چاپ نکرد. زمانی که بهرامی از سفر بازگشت و تابلوهای چاپ شده را دید سخت ناراحت شد و بين او و اشنایدر، در مورد کیفیت چاپ تابلوها و رنگ زمینه‌ی کتاب اختلاف شدیدی ایجاد شد. جعفری می‌نویسد که بهرامی مدعی بوده که تابلوهای چاپ شده با اصل مطابقت ندارد و رنگ زمینه‌ی کتاب مورد نظر او نیست. این درحالی بود که پنج‌هزار نسخه از تمامی تابلوها و رنگ زمینه‌ی همه‌ی فرم‌ها چاپ شده بود. او سرانجام تصمیم می‌گیرد تا تابلوهای چاپ شده را کنار بگذارد و آنها را دوباره چاپ کند. این دقیقا زمانی است که کار چاپ شاهنامه‌ی دربار سرعت گرفته و جعفری سخت نگران است. بهرامی و معصومی و احصایی و اسلامیان تا نیمه‌های شب با تمام وجود کار می‌کردند تا انتشار شاهنامه‌ی امیرکبیر از شاهنامه‌ دربار عقب نماند و سر وقت منتشر شود.

شاهنامه‌ امیرکبیر سرانجام و پس از تلاش‌های ناموفق و موفق فراوان به چاپ رسید و برای فروشش نیز تلاش‌ها شد. استقبال از این نسخه بی‌اندازه وسیع بود. برایش یک گزارش مخصوص تلویزیونی تهیه شد و آسوشیتدپرس، نیویورک تایمز و بسیاری دیگر از رسانه‌های مطرح جهان خبر انتشار این اثر نفیس را پوشش دادند. شاهنامه امیرکبیر در مجموعه‌ آثار نفیس ایرانی در بریتیش میوزیوم لندن به چشم می‌خورد و سرانجام سازمان ملل در نیویورک نمایشگاهی از تابلوها و تذهیب‌ها ترتیب داد و از محمد بهرامی تجلیل کرد. جعفری که ارزش این کار را بهتر از هرکسی می‌دانست، این کتاب ۷۳ کیلوگرمی را در جریان جشنواره‌ طوس در سال ۱۳۵۵ به موزه فردوسی ارسال کرد تا اصل نوشته و کار از حوادث و تحول‌های زمانه مصون بماند. او در خاطره‌ای جالب نقل می‌کند که: «سال ۱۳۶۵ بود… تصمیم گرفتم به زیارت حضرت امام رضا (ع) و فردوسی بزرگ و موزه او به طوس بروم. در بازدید از موزه، جمعی را دیدم که با چه اشتیاقی نسخه‌ی اصل شاهنامه امیرکبیر را پشت ویترین تماشا می‌کردند. ولی نامی از این‌که چه کسی آن را به موزه اهدا کرده است نبود. بر بالای سطوری که مشخصات شاهنامه و اندازه و قطع صفحات و وزن آن را نوشته بودند، عنوان شاهنامه امیرکبیر بود. در آنجا به تماشا ایستاده بودم، خانواده‌ای به گرد ویترینی که نسخه‌ی خطی شاهنامه در آن بود جمع شده بودند. وقتی کلمه‌ی امیرکبیر را بالای شاهنامه دیدند، سرپرست خانواده با صدای بلند گفت: خدا رحمت کند مرحوم امیرکبیر را، چه زحمتی کشیده است!»


  • منابع این گزارش:

    گفت‌وگوی نگارنده با محمد بهرامی
    در جست‌وجوی صبح / خاطرات عبدالرحیم جعفری / نشر نو / تهران / ۱۳۹۸
    حرف آخر / آیدین آغداشلو / نشر آبان / تهران / ۱۳۹۴
    غریزه گرافیکی / گفت‌وگو با مرتضی ممیز / امید قنبری / نشر آنا / تهران / ۱۳۸۵